وروجک

تصاویر ،شعر

وروجک

تصاویر ،شعر

نابینا

نابینای از خدا می پرسه چرا مردم تورو نمی بینن 

خدا به جبرائیلش گفت : به بندم بگو همه مثل تو 

 از چشم دلشون من نمی بینن

خدایا

خدایا دلم گرفته 

خدایا با کی حرف بزنم  

به دوست گفتم چاقوی برداشت  

قلبم را از سینه درآورد 

به مجنونم گفتم  

پشت برمن کرد  

یا رب به تو گویم تو دستم گیر  

با هرکس حرف زدم سنگی برداشت  

دلم شکست 

با هر کس حرف زدم روزی بر علیه خودم شود  

خدایا بشنو صدای فریادم رو که تواین دنیا تنهای تنهام 

بی کسی بی یار بی.........................

چتر عاشقی

زیر بارون راه نرفتی          تابفهمی من چی میگم
                    تو ندیدی اون نگاه رو
                              تا بفهمی از کی میگم.


چشمای اون زیر بارون
          سر پناه امن من بود
                    سایه بون دنج پلکاش
                              جای خوب گم شدن بود


تنها شب مونده و بارون
          همه ی سهم من این بود
                    تو پرنده بودی من سرو
                              ریشه هام توی زمین بود


اگه اون رو دیده بودی
          با من این شعر رو می خوندی
                    رو به شب دادمی کشیدی
                              نازنین ! چرا نموندی ؟


حالا زیر چتر بارون
          بی تو خیس خیس خیسم
                    زیر رگبار گلایه
                              دارم از تو می نویسم


تنها شب مونده و بارون
          همه ی سهم من این بود
                    تو پرنده بودی من سرو
                              ریشه هام توی زمین بود

بار سفر روبسته ام دارم می رم به ناکجا  

دارم میرم به یک سفر 

 به جادهای بی انتها  

توجاده ای که یک سرش منم با ارزوی تو 

 تو جاده ای بی انتها منم به جستجوی تو 

 تو جاده ای که یک سرش تو هستی و نگاه تو  

تو جادههای ارزو دارم مرم به راه تو  

پنجره های قلبم من واشده به روی تو  

راهو به من نشون بده تا برسم به سوی تو  

این سر جاده ها منم اون سر جاده ها تویی 

 نشو نیتو به من بده که مقصدم فقط تویی

ره سوار باد

همه می پرسند « چرا شکسته دلت ؟ مثل آنکه تنهایی ؟ ... چقدر هم تنها !پاسخ یک دریا را در قطره نمی توان پیدا کرد ... و سخن هزاران سال را در لحظه نمی شود جستجو کرد .... حرفهای ساده من چقدر در هزارتوی ذهن پیچیده می شود ؟ مگر ساده تر از این هم می توان صحبت کرد ؟‌! من از قله نمی آیم ... دره هم جای من نیست ... من شهسوار عشقم و عشق همراه باد همیشه فرار می کند... جاده ترک برداشته است از استواری من ... من کوله بار خویش را بسته ام .

جملات گابریل گارسیا مارکز درباره زندگی

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم.

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود.

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند.

در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است.

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود.

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است .


در 85 سالگی دریافتم که زندگی تحت هر شرایطی زیباست

تنهای

کاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم ولی... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود

تقدیم به همه دوستام و .....

تو این زمونه شده غم برای من لباس تن
فقط یه شمع نیمه جون مونس لحظه های من

کاشکی یکی پیدا بشه معنی عشق و بدونه
برای این شکسته دل همیشه عاشق بمونه

می خوام که این پنجره رو به روی ابرا وا کنم
پر بکشم پروانه وار غم و دیگه رها کنم

چه خوبه در کنار تو، تو دشت عشق پا بذارم
این غم و غصه ی دل و یه گوشه ای جا بذارم

بیا امید زندگی که داری بوی تازگی
رمز پریدن و فقط تو می تونی واسم بگی

بیا امید زندگی که داری بوی تازگی
رمز پریدن و فقط تو می تونی واسم بگی

بی مرام

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری... خیلی سخته که روز تولدت، همه بهت تبریک بگن، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی، بعد بفهمی دوست نداره... خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت!

پرستو

در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیاریارم میروی به او بگو دوستش دارم
ومنتظرش می مانم. بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت:
دوستش بدار ولی منتظرش نمان