وروجک

تصاویر ،شعر

وروجک

تصاویر ،شعر

بیا تو

 

  

ادامه مطالب بخون 

 

  

ادامه مطلب ...

از دوستم آرشام

موهات رنگ طلا، چشای تو دریاست گلکم
صورتت مثل گل، لاله ی صحراست گلکم
خیلی وقته می خوامت اینه خودت خوب می دانی
دلمه عاشق شیطه ، خیلی  شیداست گلکم
یه وجب بچه بودی خانتان آمد کوچمان
بامه همبازی شدی حرف قدیماست گلکم
همش ما باهم بودیم هیچکسی حرفی نمی زد
ولی حالا نمی زارن کار دنیاست گلکم
یه کلاغ وچهل کلاغ از همه بالاست گلکم
مه دیه حوصله نه رم  مگه صبرم چنیه
بگو آخر چه می شه باهم دیه حرف بزنیم
آخر دنیا می شه  ایی ازو حرفاست گلکم
ننه م فهمیده ما همدیگر دوست داریم
مه دیه حوصله نه رم مگه صبرم چنیه

بنام خدا و بنام محبوبم

سلام نازنینم

سلام به تو که بهترینی و برایم بهترین خواهی ماند.

سلام به تو که مقدس ترین آفریده خدائی

و مرهم این جان خسته .

خورشیدی در شب های تار، گل سرخی در کویرتنهائی ، سیب سرخی در شوره زارغربت ، قصه ای در شب های دراز زمستان .

تو پرنده ای هستی در آسمان خلوت زندگی من که هرنفسم به تو می اندیشم و با خیال زندگی می کنم .

 

بهترینم

 

چشم در انتظار توست و دلم در گرو عشق تو .

دوست دارم تورا تنگ در آغوش بگیرم و تمام دلتنگیهایم را باشعرهایم به سرزمین چشمانت هدیه کنم .

دوست دارم شبنم های دلواپسی ام را در روی گل گونه هایت جاری سازم . صورتت را از اشکهایم خیس کنم وتو محکمتر و بلندتر از همیشه به من بگوئی خجالت بکش .

دوستت دارم و بیشتر و بیشتر از همیشه

 

مهربانم

 

وقتی که قدم در کشور عشقت گذاشتم با آغوشی باز به پیشوازم آمدی . مرا گرم در آغوشت جای دادی و غرق بوسه ام کردی . هنوزهم می توانم گرمی بوسه هایت را بر روی لبانم احساس کنم . چه لحظات با شکوهی .

وقتی دست دردستت گذاشتم قسم خوردی که با من باشی . برای چون منی که میان خیل نامردان بودم باور چنین حرفی محال و خنده دار بود. سختی زیادی کشیدی نامردی ها دیدی اما سر حرفی که زده بودی و قسمی که خورده بودی ایستادی تا ثابت کنی که عشق آن چیزی نیست که همگان آن را عشق می نامند و بلکه یک عاشق واقعی برای معشوقه اش وبرای عشقش از جان خود مایه می گذارد.

تو نه از این ایل وتبار که از آسمان آمدی . تو همان فرشته ای که برای داشتن چون توئی زنده داری ها کردم . اشک ها ریختم . چه شبهائی که به یادت بیدار ماندم . چه روزهائی که به امید یک لحظه دیدن تو سر از بالین برداشته ام . چه لحظاتی که شاید ساعتها پشت پنجره نشسته ام که لحظه دیده ام به دیدنت بینا شود.

چه لحظاتی که از بیم از دست دادن تو زندگی به کامم تلخ شد . وچه لحظات شیرینی که دوباره امید بودن و زیستن ودر کنار تو بودن مرا تا اوج شادی برد. تمامی اینها زندگی من اند و ثروت من اند . من به اینها زنده ام . من ترا آسان بدست نیاوردم . تو همان نوشداروئی که نه بعد از مرگ سهراب که در بهترین زمان رسیدی . پس همیشه برایم بمان .

 

بهترینم

 

در مدرسه عشقت الفبای عشق را یادم دادی . یادم دادی : که میتوان بود . می توان زندگی کرد . میتوان عاشق بود. می توان دوست داست .

عشق را حرف به حرف و واژه به واژه برایم خواندی و معنا کردی . من در کلاس عشقت تنها ترین شاگرد بودم و برایم بهترین آموزگار شدی . هرگز مهربانی هایت را فراموش نخواهم کرد.

 

نازنینم

 

بودنت گرمی بخش عشقمان و زندگی مشترکمان که با عشق آغاز شد می باشد . تو عزیزترین و بهترین و دوست داشتنی ترین کسی هستی که در تمام عمرم دیده ام به داشتن چون توئی افتخار می کنم و به خودم می بالم که چون توئی دارم .

             دوست دارم همیشه برایم بمانی

دلی دارم لبریز از عشق و نفسی پر از راز، دست هایم را دراز کرده ام تا ساعت زمان را متوقف کنم. باید قلمویی از موهای پریان دریایی پیدا کنم و با رنگ هایه رویاهایم آیند ها سیاه را نقاشی کنم، کلبه ی کوچکی که از دود کشش، دودی آبی به آسمان می رود و دیوار هایی از جنس شیشه، در کنار بید ی که گیسوانش را پریشان کرده، آن جا کلبه ایست که من و تو در آن زندگیی میکنیم! 

من خیالاتی شدم یا اینکه اینجایی هنوز واقعی هستی و یا هم جنس رویایی هنوز باز میترسم مبادا سایه هایت گم شود گرچه در چشمان من هر روز پیدایی هنوز باوجود اینکه تو مثل حبابی گفته اند در خیال عــــاشــــقـــــم مانند دریایی هنوز چشم هایت را نگیر از من، کمی بگذار تا اینکه از چشمت بفهمم بهترین هایی هنوز بیت آخر که رسیدم سایه ات کم رنگ شود وهم شیرینم نرو، اینجا تو از مایی هنوز

به یاد تو<از یکی از دوستان>

وقت ازتو گفتنه ، بازم چهره زیبایت مثل همیشه روبرومه ، عکس اون چشمای خوشگلت ، دوباره جلوی چشمامه .

ماجرای عجیبیه ، ماجرای عشق من وتو ، به سادگی و زیبائی یک نگاه . مثل همه عاشقهای دیگه اولش با یه نگاه شروع شد . وقتی نگاهامون تو هم گره خورد ، نهال عشقمون تو یه سرزمین پاک به خاک نشست . من وتو دست تو دست هم گذاشتیم و قسم خوردیم تا نهال عشقمون رو به یه درخت تنومند تبدیل  کنیم . با اشک چشامون ، با خون دل ، این درخت رو آبیاری کردیم . تو سختی و ناملایمتی ها محکمتر از همیشه دستمون رو تو دست هم گذاشتیم تا از پا نیافتیم . گفتیم برای هم تکیه گاه خواهیم بود . موندیم . تنمون رو سایبون هم کردیم تا هیچ دست دیگه ای رو به یاری نخواهیم . من وتو ، تنها من وتو شرع کردیم . بار عشقمون رو به دوش کشیدیم . همیشه یار ویاور هم بودیم و خواهیم بود ، حال این نهال کوچیک ، به یه درخت تنومند شده که تو وجود من و تو ریشه دوونده وبه بارنشسته. 

حالا که فکرشو می کنم ، باورم نمی شه که تونستم به اون چیزی که می خواستم برسم ، و حتی بیشتر از اون . میدونی از چی می ترسم ، یا از چی وحشت دارم ؟ از این می ترسم که همه اینها خواب بوده ، وقتی چشم بازکنم و ببینم همه اینها خواب بوده ، میدونی اونوقته که دیوونه می شم . نابود میشم ، ازبین میرم . تو همه چیز منی ، تو دارو ندار منی . تو زندگی ومعنی بودن منی ، نمی دونم میفهمی دارم دارم چی می گم ؟ می فهمی چه احساسی نسبت به تو دارم ؟.....

اما من خوب می تونم تو رو ، احساس تو رو ، عشق و علاقه ترو نسبت به خودم درک کنم ، چون خودم درست مثل توام . عاشق وعاشق پیشه .صاف و ساده مثل نگاهت . من می فهمم کسی که عاشق شد دیگه چشاش کسی رو جز معشوقش نمی بینه ، نگاهش فقط به دنبال یه نگاهه و بس . دلش به خاطر یه نفر می طپه 

به امید یه نفر زندگی می کنه . تو هر دم وهر بازدمش ، اسم معشوق رو تکرار می کنه .هر طرف که نگاه می اندازه ، به امید این هست که بتونه عزیزش رو ببینه . تو هر راهی که قدم میزاره به امید اینه که آخر این راه به معشوقش ختم بشه . شب به امید این سر با بالین می زاره که عزیزش رو تو خواب ببینه و روزها به این امید از خواب بیدار میشه که طلوع خورشید با طلوع چشمای معشوقش یکی بشه . هر قدمی که برمیداره ، تو دلش شور وشوقی برای رسیدن به معشوق ، عزیزش ایجاد میشه .

تو عاشق ترین کسی هستی که تو عمرم دیدم و شنیدم .

پایبند بودن تو به عشق و معشقت منو مجذوب تو کرده و به خاطر همین هست که هیچوقت از عشق و علاقه ما نسبت به هم کم نمیشه هیچ ، بیشتر وبیشتر میشه  

عزیزم خیلی دوستت دارم . خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتم و می خواستم

می دونی هیچوقت از اینکه دستت رو تو دستم گذاشتم و بهت گفتم که دوستت دارم و قسم خوردم که همیشه باهات می مونم پشیمون نشدم و مطمئنم که هیچوقت از اینکار پشیمون نخواهم شد.

عزیزم ، نیلوفرم ، بهترینم

گفته بودی یه مدتی هست که دلت بد جوری شور می زنه

به دلت بد نیار من مواظب خودم . مواظب تو هستم

تو فقط و فقط و فقط مال منی . مال من باش . تا همیشه . تا ابد

مال توام تا ابد و تا همیشه

راز چشمان تو

زمانی که اجازه ورود مرا همراه با کوله باری از عشق در عمق چشمانت را دادی ، خود میدانستی اسیر چشمانت هیچ گاه ازاد نمی شود و آن لحظه که روحم را تسخیر کردی تو فهمیدی هیچ زمان روح من از تو جدا نخواهد شد. من به یاد تو و تو بی یاد مجدا از من هم قسم من با تمام کودکیم با عشق تو بزرگ شدم حال چگونه می توانم سنگ صبور غم هایم را فراموش کنم

 

عشق محبت و نعمتی است خدا دادی که نمی توان از وجود انسان ها جدا کرد روزی که عشق در قلب انسان نباشد مثل آیینه ای است از بی تصویری چاره ای جز شکستن ندار 

استاد از پس شیشه ی عینک

سرزنش واربه من می نگرد

باز بر چهره ی من می خواند

که چه ها بر دل من می گذرد

می کند مطلب خود را دنبال

بچّه ها عشق گناهست گناه

وای اگربردل نو خواسته ای

لشکر عشق بتازد نا گاه

می نشینم سر به زیرو خاموش

در دلبا خویشتنم غوغا ست

می کنم گرچه به ظاهر گوش امّا

نمی دانند که حواسم به کجاست

مبصر امروز چو اسمم را خواند

بی سبب دادکشیدم غایب

رفیقا همه خندیدند که

مجنون گشته طفلک غایب

لیک آنها نمی دانستند که

من آنجا و دلم جای دگر

دل آنها ست پی درسو کتاب

و دل

دیدار دوباره

امشب بار دیگر به یاد تو و به یاد عهدی که با تو بسته ام به آسمان نگاه میکنم، نگاه کردن به قرص ماه چهارده نیز مرهمی بر زخم عمیق دلم نمی گزارد، ابر تیره نیز ستاره یء یکتا وزیبای مرا پوشانده . نمی دانم آیا تو نیز به عهدت وفا داری یا نه؟............هر کجا باشی من تنها به یاد تو هستم که هر شب به آسمان دل میبندم به امید اینکه بالاخره روزی تو را از نزدیک خواهم دید.

بیداری

زن زیبا  از مقابل آیینه گذشت ...چادر نمازش را برداشت و به سر انداخت ...کوتاهی دامنش

از زیر چادر نمازش  پیدا بود.

پیرمرد میان انبوه نامه های مچاله پی چیزی میگشت...کودکی آن طرف تر هق هق سر داده بود.

دختر از در خانه ما گذشت...دوره گرد فریاد می زد : سیب آوردم سیب.

مرد بی هیچ رو اندازی وسط اتاق خوابش برده بود.

شعله

زن زیبا چادر نمازش را روی مرد انداخت ... نامه های مچاله پیر مرد را صاف کرد

... کودک را در آغوش  گرفت وآرام کرد و روبروی پیرمرد نشست پیرمرد چای ریخت و

 زن زیبا  لیوان چایش را جرعه جرعه  خالی کرد.اشک در چشم های زن زیبا حلقه بست:

می خواهم تمام فاصله میان انگشت هایم را خاکستری موهایت پر کند.

می خواهم تمام فرصت شنیدنم را صدای قلب تو از من بستاند.

می خواهم تمام پوستت را جریان اشک من خیس کند.

میخواهم تمام حجم شنیدنت  از صدای دوستت دارم های من آکنده باشد .

میخواهم تمام چشم هایت پر از تصویر چشم های من در لیوان چایت باشد .

می خواهم تمام دست هایت در تکاپوی جعد موهایم باشد.

می خواهم داغی احساسم تمام خواب نیمه شبانت را بدزدد.

می خواهم عطش آغوشت را خواسته های من سیراب کند.

می خواهم تمام راه  حنجره ات از تکرار نام من بسته باشد .

میخواهم تمام راه نفس هایت را بغض نترکیده ی دلتنگی من بر تو بگیرد.

.

.

.

.

.

پیرمرد بر خاست تا لیوان های چای را بشوید.

زن زیبا برخاست و آیینه را شکست .

 


انتها

پیرمرد در را باز کرد ... سینی چای را روی میز گذاشت ... ماهی در تنگش می رقصید ...

نامه های مچاله شده  روی میز...مرد از این دنده با آن دنده شد و کودک چشم هاش را به

ارامی باز کرد لبخندی زد. 

...پیرمرد با خوشحالی خم شد زن زیبا چیزی جا گذاشته بود...

پیرمرد عکس ها رو به خاطر سپرد و دامن کوتاه زن را برداشت.

در بسته شد ... لیوان های روز میز و نامه های مچاله و رقص ماهی در تنگ آب و

 خواب مرد و بیداری کودک

پرواز

چقدر دوست دارم خستگی شانه هایم را مهربانی دست های تو تکان دهد.

و پریشانی موهایم  با نوازش انگشتانت آرام گیرد.

چقدر می خواهم بایستم و ببینم که آن بالا بالا ها می پری و من خوشحالم

که می بینم هی کوچک و کوچک تر می شوی .

ومی دانم که هرچه کوچک تر ببینمت بال های بزرگتری داری.

با ل  پروازت چند؟  

شوق مهر بانی با تو سینه ام را چنگ می زند

تو بال پرواز میخواهی

 و

من پای دویدن دارم.