وروجک

تصاویر ،شعر

وروجک

تصاویر ،شعر

برق نگاه

روزی که مرا بر گل رویت نظــــــر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد

تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گلهای بهار از نــــظر افـــــتاد

می خواستم از چشم تو محفوظ بمانم
کز برق نگاه تو به جانــــم شــــرر افتاد

گفتم نشـــــود راز دلـــــم فـاش ولیکن دل خون شد و از پرده چشمم بدر افتاد

هر کس که شراب از خم چشمان تو نوشید
مخمور نگــاه تــــو شــــد و بی خــــبر افتاد

گـــنجینه اســـــرار ازل بود دل مـــن
امروز اگر پیش تو بی سیم و زر افتاد

خسرو به هوای لب شیرین تو بر خاست
برخاست ولی مثل مگس در شـکر افتاد

سهم من

من که دارم به جمال تو نـــظر فرهاد
در دلم نیست تمنای دگر چون فرهاد

آن چنان محو تماشای جمالت شده ام
که ندارم دگر از خویش خبر چون فرهاد

از سر راه تــــو گــــر کــــــوه بود بر دارم
عشق یعنی گذر از کوه خطر چون فرهاد

بر سر خوان تو هر چند کریمی ای دوست
سهم من نیست بجز خون جگر چون فرهاد

لـــب شــــیرینت اگر روزی خسرو نشود
چه کند گر نزند تیشه به سر چون فرهاد

روزگار لتنگی

دلم گرفته از این روزگار دلتنگی گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی

عمر دوباره

من از دریچه چشمت به آفتاب رسیدم
سبد سبد گل خورشید از نگاه تو چیدم

به شوق روی تو از مرز آفتاب گذشتم
به بیکرانه ترین کهکشان عشق رسیدم

به سمت روشن اشراق دیده بر تو گشودم
هـزار قافـــــــــــله نور در طـــــواف تو دیدم

به زیر طاق دو ابرویت آشیانه گرفتم و در حــــریم نگاهت کبوترانه پریدم

به پیش پـــای تو افکندم از خیال کمندی
بدین بهانه تو را در کمند خویش کشیدم

قسم به ناز نـگاهت که در قبیله خوبان
مثال چشم تو من چشم آهوانه ندیدم

اگر به زلف تو بستم دل شکسته خود را زهر که غیر تو بود و ز هر چه جز تو بریدم

تو روشنایی صـــــبحی به روزگار سیاهم
درون چشم سیاهت نهفته صبح سپیدم

دلم به وصل تو دارد امید عمر دوباره
مباد آن که شود نا امــید از تو امیدم

زندگی یعنی نگاه آفتاب

زندگی یعنی دو رکعت عشق ناب
زندگی یعنی نگاه آفتاب
زندگی خورشید پر خون است و بس
سایه لک بید مجنون است و بس
زندگی فریاد سرخ بادهاست
انعکاس تیشه فرهادهاست

زندگی

زندگی یعنی نگاه آفتاب

زندگی یعنی دو رکعت عشق ناب
زندگی یعنی نگاه آفتاب
زندگی خورشید پر خون است و بس
سایه لک بید مجنون است و بس
زندگی فریاد سرخ بادهاست
انعکاس تیشه فرهادهاست

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

بس که جفا ز خار وگل دید دل رمیده ام

همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد

گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به کنار من بودی بود به جا قرار دل

رفتی ورفت راحت از خاطر آرمیده ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون

ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام

یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو

سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام

یار

من ندارم تاب درد اشتیاق عالمی مشتاق وصل و من فراق

ابر میبارد و من میشوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنم ابر جدا یار جدا

من که یکبار به وصلت نرسیدم همه عمر

چون توانم که شوم از تو به یکبار جدا