من که دارم به جمال تو نـــظر فرهاد
در دلم نیست تمنای دگر چون فرهاد
آن چنان محو تماشای جمالت شده ام
که ندارم دگر از خویش خبر چون فرهاد
از سر راه تــــو گــــر کــــــوه بود بر دارم
عشق یعنی گذر از کوه خطر چون فرهاد
بر سر خوان تو هر چند کریمی ای دوست
سهم من نیست بجز خون جگر چون فرهاد
لـــب شــــیرینت اگر روزی خسرو نشود
چه کند گر نزند تیشه به سر چون فرهاد