تنها برای چشمان تو می نویسم که نگاهت تکراری از آسمان است…
تو همانی هستی که بهار را برایم به ارمغان آوردی و من همانی هستم که به عشقت وفادار مانده ام و روزهای بی تو را در دفتر دلم شمارش کردم. ..
می دانم باز بر می گردی پس چشم به در می دوزم ومنتظر می مانم...
باز می گویم که دوست دارم
منم و تنهای منم و ویرانی
منم آن زنده گور
که به هر گور روم گور به گور
منم آن رانده به شهر
که به هر شهر روم شهر به شهر
آره من دربه درم خانه به دوشم
ندارم هیچ هم دمی
بی کس تنها ز این دیار ز آن دیار
ما به هم بر خوردیم من برای دل تو
تو برای دل من
کاش
می شد به تو گفت که تو تنها سخن
شرم منی
کاش
می شد به تو گفت که تو تنها برای دل
نومید منی
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
زمانی میرسد که رنج مثل یک تخته سنگ روی قلبمان سنگینی می کند.وقتی امیدهایمان پیش از خودمان ازدست بروند،آن وقت دیگر برای خودمان زندگی نمی کنیم.به همان اندازه برای تماشای گلی ،بوی عطری یا رهگذری در خیابان زندگی می کنیم که برای آدمهایی که دوست داریم یا برای تمایلات شخصی مان.ما سرگردانیم.
به نام آنکه عشق را آفرید
عشق یعنی راه رفتن زیر باران
عشق یعنی آن روز وصال
عشق یعنی بوسه ها در طوله سال
عشق یعنی پای معشوق سوختن
عشق یعنی چشم را به در دوختن
عشق یعنی جان می دهم در راه تو
عشق یعنی دستانه من دستانه تو
عشق یعنی می میرم بی تو
عشق یعنی حرف من در نیمه شب
عشق یعنی زندگیم وصله به توست
عشق یعنی قلب من در دست توست
عشق یعنی عشقه من زیبای من
عشق یعنی دوستت دارم